گاهی دلم میخواهد مرور کنم روزها و ماههای گذشته را... ببینم چه مسیری را پشت سر گذاشتم تا به امروز و اینجا رسیدم.
امروز سال 2019 را مرور کردم... از زمستان 97 به بعد را ... شروع سال نوی میلادی را... بعد خانه خریدن و جابه جا شدن... بعد روزهای بهاری را که چه لطیف بودند ... بعد روز اخر بهار را که چه عجیب بود... بعد روزها و ماهها سردرگمیو افسردگی و بی خیال عالم و آدم شدن را...
بعد کم کم به خود آمدن که این قافلهی عمر خیلی سریع میگذرد و باید کاری بکنم... شروع کردم به نوشتن... بعد شلوغیهای آبان... بعد آلودگی هوا ... بعد سقوط هواپیما... بعد شروع کرونا... کم کم از همهی اقوام و آشنایان بریده بودم و کرونا باعث شد واقعا از همه دور شوم و بنشینم توی خانه...
این دو سه ماه که کرونا آمده باعث شد بیشتر با دوستان حرف بزنیم و بیشتر به هم نزدیک شویم... همان دوستهای دور که نزدیک ترند...
ما آدمها چقدر شکننده ایم؟ چقدر ضعیفیم؟
هیچی جز عشق و مهربانی نمیتواند تسکین دهنده باشد... هیچی...
روزهای اردیبهشت است... روزهای ماه رمضان... روزه میگیرم... خودم را سپرده ام به همین جریان آرام زندگی روزمره... خودم را سپرده ام به دست دوستان مهربان که هرچند دورند ولی دلهایشان نزدیک نزدیک است...
کار هیجان انگیزی انجام نمیدهم... گاهی ترغیب میشوم که چیزی بنویسم... گاهی هم بی خیال میشوم...
حتی دیگر نوشتن از عشق هم برایم سخت شده... هنوز در دلم عشق جاریست... هنوز عشق در من باقی است... ولی دیگر نمیخواهم فریادش بزنم... عشق در من آرام شده است... مثل یک دریای عمیق و آرام... لبخند میزنم و نوازشش میکنم... دل عاشقم را که آرام گرفته است...