این روزها خیلی ذهنم شلوغ بوده... خسته ام... ذهنم خسته است... دلم میخواهد چند روز سکوت کنم... مراقبه کنم... با هیچ کس حرف نزنم... حرص هیچی را نخورم... قضاوت نکنم... به گذشته و آینده فکر نکنم... غرق همین لحظه اکنون بشوم... پشت پنجره بنشینم و چشم بدوزم به آسمان... به ابرها... چشم بدوزم به درخت موی همسایه که دوباره دارد برگهایش سبز میشود... دیگر انگار ظرفیت گفتن و شنیدن ندارم... دو تا کبوتر کنار هم نشسته اند روی لبهی دیوار... شاخههای درخت هم در دست باد میرقصند... هوا ابری است...
یادداشت های یک زنگ زده(یک مبتلا به روماتویید) 1 بازدید : 354
دوشنبه 7 ارديبهشت 1399 زمان : 20:24